دلتنگی
دیروز بعد از مدت ٢٠ روز که بابایی پیشمون بود رفت سر کار خیلی روز سختی بود مخصوصا برای تو چون بابایی همبازی خوبی برای تو بود هر کاری بخوای برات می کنه.مخصوصا وقتی استخر رو آب می کنه و باهات همراه می شه می رید آب بازی کلی کیف می کنی .ولی حالا که بابایی نیست راه می ری و باصدای بلند صداش می کنی.خیلی مظلوم شدی مهربون من انگار با نگاهت داری منو هم آروم می کنی .دیگه کلافه شدم.با هردرد سری بود آماده شدیم و رفتیم خونه عمه تا حداقل با عمومجید و عمو امید بازی کنی الحق که اونا هم حسابی سر گرمت کردن.پسری نبینم که ناراحت باشی. ...
نویسنده :
سعیده
9:01